کمالالدین ابوالعطاء محمودبن علیبن محمود، معروف به «خواجوی کرمانی» (زاده: ۶۸۹ - درگذشت: ۷۵۳ ه.ق.) یکی از شاعران بزرگ سدهٔ هشتم است. آرامگاه خواجو او در تنگالله اکبر شیراز است.وی از شاعران عهد مغول و معاصر سعدی شیرازی بوده است و آٍاری در مدح سلاطین منطقه فارس در کارنامه خود دارد.
محتویات
زندگینامه
خواجوی کرمانی که به نخلبند نیز شهرت دارد در اواخر سده هفتم هجری در کرمان زاده شد.زمان زایش او را به اختلاف بین ۶۶۹ - ۶۸۹ هجری ثبت کرده اند او در دوران جوانی خود جدا از کسب دانش های معمول روزگار مسافرت را نیز پیشه نموده و بازدید هایی از مناطق اصفهان، آذربایجان، شام، ری، عراق و مصر نیز داشته است و پس از بازگشت از این سفرهای طولانی در شیراز اقامت گزید.او لقب هایی مانند خلاق المعانی و ملک الفضلا نیز داشته است.او در نیمه سده هشتم هجری در شهر شیراز درگذشت و در تنگ الله اکبر این شهر نزدیک رکناباد به خاک سپرده شد.
عقاید و اندیشه ها
شعر خواجوی کرمانی شعری عرفانی است.مضامین عرفانی در غزلیات وی صریحا بیان می شود اما در این اشعار که بر شاعران بعدی خود مانند حافظ تاثیرگذار هم بوده مبارزه با زهد و ریا و بی اعتباری دنیا و مافیها از موارد قابل ذکر است.او در شعر به سبک سنایی غزلسرایی می کرده و در مثنوی نیز سعی داشته به تقلید از فردوسی حماسه سرایی داشته باشد.خواجو را وابسته به سلسله مرشدیه می دانند.او را در ریاضیات طب و هیئت نیز صاحب نظر می دانند.طنز و هزل و انتقادات اجتماعی از شرایط ایان در آن روزگار در اشعار خواجو متداول است[۱]. او در قصیده، مثنوی، و غزل طبعی توانا داشته، به طوری که گرایش حافظ به شیوهٔ سخنپردازی خواجو و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است.
استاد غزل سعدی ست نزد همه کس اما دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو
آثار:
از خواجوی کرمانی آثار زیادی بجای مانده است که مضامین و محتوای آنها عموما متفاوت می باشند.بیشتر این آثار منظوم هستند
• دیوان؛ شامل قصاید، غزلیات، قطعات، ترجیعات و رباعیات که برروی هم به دو بخش صنایع الکمال و بدایع الجمال تقسیم میشود.
• شش مثنوی؛ در وزنهای گوناگون با این نامها :
سام نامه، همای وهمایون، گل و نوروز، روضه الانوار، کمال نامه و گوهر نامه. پنج مثنوی اخیر بر روی هم خمسهٔ خواجو را تشکیل میدهد.
آثار منثور خواجوی کرمانی نیز شامل رسالاتی مانند رساله البادیه و رساله مناظره شمس و صحاب می باشد که به زبان فارسی نوشته شده اند.
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا که برون شد دل سرمست من از دست اینجا
چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا
تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا
کیست این فتنهی نوخاسته کز مهر رخش این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا
دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری زانک صد دل چو دل خسته من هست اینجا
دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا
نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست صد چو آن خستهی دلسوخته در شست اینجا